نهاد ادبیات فارسی و تبار شنانسی سبک شناسی بهار

بخش اول
چکیده
در این مقاله نقش مهم کتاب سه جلدی سبک شناسی، اثر پیشگام ملک الشعرا بهار (۱۲۶۵-۱۳۳۰)، در تاریخ نگاری ادب فارسی و پیدایش و گسترش ادبیات فارسی به مثابه نهادی شاخص در اوایل قرن بیستم بررسی می شود. جایگاه مثال زدنی سبک شناسی بر شناخت تاثیرات و دستاوردهای رشته ای یا نهادی آن استوار است، زیرا سبک شناسی، بیش ازآن که متنی در باره ی “سبک شناسی” زبان فارسی باشد، تاریخچه مبسوطی از نثرادبی فارسی است و از این منظر، مداخله ای مهم در تاریخنگاری ادب فارسی به شمار می آید. ازآن جا که پیدایش متن به طور مستقیم با شکل گیری و تثبیت دولت-ملت در ایران گره خورده است، این مقاله در پی آن است که جایگاه سبک شناسی را در بافت تاریخ ادبی مقید به نظم خیالی ملی و سیاستهای نهادی مطالعات ادبی تعیین کند.
*
اواخر قرن نوزدهم، در پی پیشرفت های تاریخی پیچیده ( از جمله شکل های جدید اقتدار و سلطله) مقوله مفهومی تازه ای از بوطیقای فارسی ترسیم شد و قلمرو متمایزی از ادبیات در زبان فارسی پدیدار شد (قلمرویی دقیق و مستدل و منسجم وجامع، با معیارهای منطقی برای “ادبیت”). مفصل بندی و شیوه بیان جدید ادبیات بیش از هرچیز به معنای به رسمیت شناختن زبان فارسی به منزله رشته علمی و فاضلانه بود. با این که رشته در حال تکامل مطالعات فارسی خود را در هاله ای از استقلال زیبایی شناختی می دید، در واقع محصول گفتمانی تاریخی بود و شکل گیری آن در قالب یک حوزه یا رشته در اصل و اساس با تثبیت اشکال مدرن قدرت اجتماعی و سلطه نهادی مرتبط بود. آنچه در ادامه می آید، به تاثیر شگرف اثر سه جلدی محمد تقی بهار با عنوان سبک شناسی بر روند تثبیت این رشته و نهادهای ادبی فارسی می پردازد. بدهی است آنچه امروز ادبیات فارسی نامیده می شود، به منزله عملی خلاقانه و نوعی مهارت، از دیرباز وجود داشته است. باوجود این، تحولی که طی آن سنت ادبی ابداع شود، دانش پژوهی ادبی مشخص شود یا نهادی ادبی به جود آید، پیش از این در زبان فارسی رخ نداده بود. (۱)
استدلال نگارنده این مقاله دوجنبه دارد: نخست اینکه “سبک شناسی” صرفاً اثر پیشگام در سبک شناسی فارسی نیست، بلکه مداخله ای مهم در تاریخنگاری ادبی فارسی است. در واقع، سبک شناسی همان طور که از عنوان فرعی آن (تاریخ تطور نثر فارسی) هویدا است، تاریخچه ای از تحول نثر در زبان فارسی است. به طور دقیق تر، تاریخ گستردهای از نثر ادبی فارسی از زمان ظهور اسلام تا اوایل قرن بیستم است و سبک شناسی (اصطلاح به کاررفته از سوی بهار) با بهره مندی از الگویی تاریخ نگارانه بحث را آغاز می کند. (۲) دوم این که جایگاه مثال زدنیِ تا حد بسیار زیادی بر به رسمیت شناختن دستاوردهای رشته ای یا نهادی خاص آن استوار است.(۳) در این مقاله با بهره مندی از استدلال پیتر برگر درباره ادبیات اروپایی که می گوید “نهاد در درون اثر عمل می کند، درست همانطور که اثر در درون نهادها عمل می کند”، تآملاتی نظری را در باره ماهیت بافت محور نهادهای ادبی فارسی ارایه می دهیم. به این ترتیب، سبک شناسی باید در بافت دوگانه و درعین حال مرتبطِ تاریخ نگاری ادبیات فارسی و توسعه ادبیات فارسی به مثابه رشت های نهادی بررسی شود. این فرایند با تثبیت دولت-ملت در ایران مقارن بود. بنابراین، لازم است سبک شناسی را در بافت تاریخ ادبی مقید به نظم خیالی ملی و سیاست های نهادی مطالعات ادبی قرار داد و بررسی کرد.(۴)
۱
سبک شناسی، اثری دانشورانه و پژوهشی بسیار دقیق، به منزله دستاوردی اصیل و بی نظیر در مطالعات زبان فارسی معاصر ارج نهاده شده است. کتاب سبک شناسی که متنی بسیار مفید و آموزشی است، واژهً “سبک” (Style) را – که در عین حال عنصری موضوعی و روششناختی است – در حکم اصطلاح و مفهومی ضروری وارد واژگان نقد ادبی فارسی کرد. از زمان انتشار سبک شناسی تا به حال به ندرت بحث بااهمیتی در باره سبک در نثر فارسی وجود داشته که مستقیم یاغیرمستقیم برگرفته یا الهام یافته از این اثر جاودانه بهار نباشد. (۵) یکی از پژوهشگران با اشاره به بدیع بودن و اصالت این اثر و همچنین دقت و ظرافت آن وسختگیری رویکرد آن به موضوع سبک، چنین نتیجهگیری کرده است که بهار از بحثهای “علمی” در باره موضوع سبک که آن زمان میان استادان نقد ادبی غرب رایج بود، بی خبر نبوده است. (۶) این پژوهشگر در جایی دیگر به بهار (در کنار “علی اکبر دهخدا”) عنوان مرجع ادبی بلامنازع (مجتهد) را اعطا کرده است که “اجتهاد” وی سزاوار قطعیت (حجیت) و ارزش الزام آور (سندیت) از سوی شاگردانش است.(۷)
اگر چه سبک مفهومی قدیمی است، سبک شناسی در حکم یک رشته دانشگاهی خاص ابداع اروپایی مربوط به اوایل قرن بیستم است. (۸) در واقع، قدرت رو به رشد زبان شناسی به منزله رشته ای علمی و نوبنیاد بود که اساس مطالعه سبک را فراهم کرد. از بسیاری جهات، دقت “علمی” سبک شناسی واکنشی بود به “سوژه محوری” و “عدم دقت” غالب در حوزه مطالعات ادبی.(۹) هدف سبک شناسی “شناسایی و نام گذاری ویژگی های متمایز کننده متون ادبی و مشخص کردن زیر مجموعه های ژانری و ساختاری ادبیات” بوده است. (۱۰) سبک شناسی با تمرکز بر بخش های تشکیل دهنده یک متن ادبی، تا حد زیاد یک کنش متن محور است که بر وحدت تجبری الگوها، ساختارها و تاثیرها و همچنین تمامیت متون ادبی تاکید می کند. (۱۱)
در پی گسترش نظریه های پساساختارگرا، به ویژه تحلیل گفتمان، سبک شناسی مساله سازتر شد و موضوع بازنگری های اساسی قرار گرفت. (۱۲) در این میان، چرخش های اخیر به سمت کاربردشناسی نیز اهمیت یافت زیرا بر توضیخ سبک ادبی در رشته های مرتبط و الگوهای توصیفی متنوع تآکید می کرد. (۱۳) همچنین، امروزه برخی پژوهشگران تاحدودی در واکنش به سبک شناسیِ متن محور پیشین، بر توانش و استعداد خواننده وهمچنین دریافت عینی متون تآکید می کنند.(۱۴) دیگر پژوهشگران به نیروهای اجتماعی – فرهنگی غالب اشاره می کنند که بر همه گفتمان های زبانی از جمله ادبیات حاکم اند. (۱۵) نظریه پردازان بر نظام های دلالتی نیز تآکید دارند که از طریق آنها فرد همه پدیده ها را (چه زبانی و چه غیرزبانی، ادبی یا غیرادبی) پردازش و تفسیر می کند. (۱۶)
۲
بهار در مقدمه سبک شناسی طرح خود را آغاز “علمی نو” می نامد که در ادبیات شرقی مطلقاً بی سابقه بوده است. (۱۷) گرچه او فضای اندکی را به نگارش تعریفی از سبک اختصاص می دهد، سبک شناسی را نه یک “علمی مستقل” بلکه “علمی ترکیبی” می داند. پیش نیازهای مطالعه علمی سبک شامل فلسفه، علوم دینی، عرفان، علوم طبیعی و تاریخ عمومی از یک سو و از سوی دیگر دستور زبان، بلاغت و شعر، عروض، تاریخ ادبیات و نقد (هر دو نقد شعر و نثر) است. به گفته بهار، مطالعه این “شاخه های دانش”، به همراه “مجموعه ای از تحقیقات کامل” به درک “علمی” سبک منتهی می شود.
بهار با اصرار بر “روش های علمی” سبک شناسی، به کاربرد عملی و فواید آن برای دانشجویان زبان فارسی اشاره می کند. او می گوید به کارگیری سبک شناسی دانشجویان را با دستور زبان فارسی (چه پهلوی و چه دری) آشنا و آنان را قادر می سازد اصطلاحات و عبارات کلاسیک را درک کنند، شیوه نگارش را در هر دوره خاص بیاموزند، متون دوره های مختلف را از یکدیگر تشخیص دهند، متون متفاوت وغیرمشابه دوره های باستانی و میانه را بخوانند، زیبایی ها و اشکالات نثر را کشف و دلایل پیشرفت یا افول نثر را در هر دوره درک کنند. بنابراین، نتیجه کلی [سبک شناسی] کمال بخشیدن به سواد دانشجویان در زبان فارسی و کشف توانایی آنان در انتخاب سبکی دلپذیر و پرهیز از خطاها و بی سلیقگی هایی خواهد بود که موجب شده نثر زبان فارسی زیبایی طبیعی و ذاتی خود را از دست بدهد. سبک شناسی فواید زیاد دیگری نیز دارد، از جمله آشنایی دانشجو تا تاریخ کهن ایران، میراث و تمدن آن، زبانها، خط ها و گویش های باستانی آن؛ مهم تر از همه، بین دیروز و امروز و زنجیره حوادث در پیشرفت زندگی مردم ایران ارتباط برقرار می کند.
به این ترتیب، سبک شناسی بیش از یک اثر پیشگام در زمینه سبک شناسی ادبیات منثور فارسی بوده و در درجه نخست اثری مربوط به تاریخی ادبی است. به بیان دقیقتر، همان طور که بعداً با جزئیات بیشتری بررسی خواهم کرد، تاریخ ادبیات منثور فارسی است. سبک شناسی نیز همچون بسیاری از تاریخ های ادبیات از الگویی روایی پیروی می کند: دارای قالب روایت گونه ومختصات روایی همچون پیرنگ مخصوص، پس زمینه و شخصیت و شخصیت پردازی است. وظیفه بهار برگزیدن، ستایش و به یادگار گذاشتن متونی بود (که به خاطر معنا (های) “ذاتی” شان در گنجینه غنی فرهنگ فارسی) نیازمند تثبیت دائمی ادبیات فارسی در حکم یک حوزه مطالعاتی و یک نهاد رشته ای بودند.
بهار بخش چشمگیری از نخستین جلد سبکشناسی را به بحث در باره ادبیات و زبان های باستانی پیش از اسلام اختصاص داده است. اخیراً برخی از پژوهشگران ربط این بحث را با کل متن اثر زیر سؤال بردهاند. (۱۸) من معتقدم بهار لازم دیده بود که به گذشته ایران پیش از اسلام بپردازد و بر آن تآکید کند تا به انسجام فرهنگی و تداوم تاریخی ایران به عنوان یک ملت اشاره کند. علاوهبراین، از منظر روای تشناختی، آغازها، مبداها و لحظات شروع برای قالب های (روایی) سنت تاریخنگاری ادبیات ضرورت دارد. (۱۹) بهار با توصیف مسیر پیدایش ادبیات منثور فارسی در زبانهای ایران باستان، که خود شاخه ای معتبر از فیلولوژی شرقشناسانه قرن نوزدهم است، مسلماً طرح یک لحظه آغازین را برای شروع روایت خود در ذهن داشت.
هسته مرکزی سبکشناسی را نثر فارسی تولیده شده از زمان ظهور اسلام در ایران تشکیل می دهد. بهار، فاتحان عرب را نخست با صفات “بدوی”، “ساده لوح”، “نامتمدن”، و”بی بهره از آداب و علوم” توصیف کرده است که با وجود همه این ها با مردم [ایرانی] بسیار مدارا می کردند (صص. ۲۲۹-۲۳۰). بهار می نویسد عرب های نخستین توانایی و قصد تغییر زبان ایرانیان (ص. ۲۳۲) یا تحت سلطه خود در آوردن آنان را (مانند سوری ها و مصریان) نداشتند. خود ایرانیان بودند که سعی داشتند زبان عربی را فرا گیرند، به این زبان بنویسند و آن را وارد زبان فارسی کنند. بهار با تکرار پیش فرض آشکارتآثیر متقابل و تآثیر درونی زبان ها، این وامگیری ها و اختلاط را، تا زمانی که نوآورانه و خلاقانه باقی بمانند، تآیید می کند. بهار اصرار می ورزد: “در نتیحه فرایند آمیزش و اختلاط زبان عربی و فارسی “، “زبان فارسی ضایع نشد، بلکه به شکل چشمگیری گسترش یافت و به “پیدایش ادبیات زیبا و تاریخی” در فارسی پس از اسلام منتهی شد.
در حالی که نخستین نویسندگان فارسی با عطف توجه به زبان عربی از خود اصالت و خلاقیت نشان دادند، نویسندگان بعدی خود را در زبان عربی غرق کردند، تا جایی که به جای وام گرفتن خلاقانه از این زبان، آشکارا از آن تقلید کردند، کلمات عربی را به وفور به کار بردند، و آزادانه قواعد عربی را بر فارسی تحمیل کردند. بهار این رویکر را “تقلید نقصان و لاابالیان” (ص. ۲۵۴) در نظر می گیرد. در چارچوب روایی سبک شناسی، دقیقاً همین عربی سازی مخرب (که بهار آن را “عربی بافی” می نامد) است که برای نثر فارسی ویرانگر به حساب می آید. در واقع، کل طرح سبک شناسی به مطالعه عربی سازی فزاینده (و انحطاط فزاینده) نثر فارسی تبدیل می شود. به نظر می رسد که تاریخ (یا داستان) نثر فارسی ظرافت والای اولیه و جعل فزاینده، تحلیل رفتگی و تباهی بوده است. به طور خلاصه کتاب سبکشناسی حول این پیرنگ روایی می چرخد.
بهار دامنهً تآثیر زبان عربی را در فارسی به چهار دوره مشخص تقسیم می کند: از قرن اول تا پنجم هجری قمری؛ از قرن پنجم تا هفتم؛ از قرن هفتم تا دوازدهم؛ و از قرن دوازدهم تا به امروز. هر یک از این چهار دوره به نوبه خود با شش سبک نثر جداگانه مشخص می شوند. به گفتهً بهار، نثر دوره اول (به خصوص قرن چهارم و پنجم) که فقط تا پنج درصد شامل کلمات عربی بود، در اواخر قرن پنجم به پنجاه در صد افزایش یافت و در قرون بعد تا هشتاد درصد یا بیشتر (ص. ۲۷۵). گذر از یک دوره به دوره دیگر به شدت تحت تآثیر تحولات سیاسی، دگرگونی های اجتماعی و مداخلات بیگانگان بوده است. در این جا، بهار از شکل سنتی تاریخ سلسله ای پیروی می کند، الگویی که تاکنون در روایت نهادی تاریخنگاری ادب فارسی به خوبی تثبیت شده است. بنابراین، سبک نثر دوره اول (همزمان با حکومت سلسله سامانی در خراسان و ماوراءالنهر) با “فارسی سره” و خالص مشخص می شود که متشکل از واژههای دری واضح و قابل درکی است که ساختگی، احساسی یا تحمیلی به نظر نمی رسند (ج. ۲. ص. ۷.) (۲۰)
دوره دوم سبک شناسی نثر فارسی با پیدایی سلسله غزنویان و نخستین سلجوقیان در ارتباط است. بهار می نویسد که این تحول به مثابه بخشی از روایت در حال تحول کتاب سبک شناسی نه تنها به معنای انقراض سلسله سامانیان فارس (از نظر قومی) بود، بلکه به معنای ظهور تآثیر سیاسی ترکان در قلب سرزمین ادبیات فارسی یعنی خراسان نیز بود. (۲۱) شاید شکوفایی شعر فارسی در دوران محمود غزنوی ادامه داشت، اما نثر به دلیل عدم علاقه حاکمان رقیب ترک به زبان فارسی آسیب زیادی را متحمل شد (ص.۶۲). هجوم غزنویان به ری و اصفهان و به دنبال آن اشغال خراسان از سوی سلجوقیان منجربه تحول عظیم جغرافیایی در ادبیات فارسی شد. تولید ادبی فارسی که سابق براین محدود به خراسان بود، اکنون به آذربایجان و عراق (هم عرب و هم عجم) گسترش یافته بود (ص. ۶۵). بهار معتقد است ادغام فرهنگ خراسانی و عراقی که بعد از آن رخ داد، بر سبک نثر فارسی تآثیر زیادی گذاشت. از همه مهمتر، تقلید از سبک نثر عربی در متون فارسی این دوره افزایش یافت (صص. ۶۶-۶۷؛ ص.۷۰). با این حال، متون این دوره مانند تاریخ بیهقی و ترسٌلات بونصر نشان می دهد که نثر فارسی هنوز به طور کامل تحت تآثیر جریان عربی سازی (که بعدها آن را در بر می گیرد) قرار نگرفته بود. (ص. ۸۵).
قرن ششم (زمانی که سلجوقیان بر غزنویان و دیلمیان سلطه یافتند) دورهای بود که نثر فارسی دچار انحطاط شد زیرا نثر بلاغی (نثر فنی) و بهویژه نثر ترئینی غالب شد. از ویژگیهای اصلی نثر قرن ششم می توان اشاره کرد به استفاده از فنون صوری (تکلفات)، قافیههای تکراری (سجع)، جملاتی با معنای مشابه که با عبارات متفاوت بیان شدهاند، استفاده نامحدود از کلمات و عبارات عربی برای نشاندادن تسلط بر زبان عربی، آوردن آیات فارسی و عربی لابهلای نثر، و استفاده از کنایه (تلمیحات) و تمثیل (استدلالات) از قرآن.
بهار ادعا می کند که در نهایت با پایان حکومت سلجوقیان و ظهور سریع سلسهً ترک دیگر یعنی خوارزمشاهیان، خراسان مرکزیت خود را در ادبیات و فرهنگ فارسی در برابر عراق و آذربایجان از دست داد. (ص. 358). در همین حین، با ویرانی غزنه به دست غوریان، شرقی ترین مرکز ادب فارسی به سمت جنوب به دهلی منتقل شد (ص. 359). در نتیجه چنین رویدادهای مهمی، در قرن ششم، سبک عراقی (در شعر) و سبک بلاغی و متکلف (در نثر) اوج گرفتند. این روند برای نثر فارسی تا قرن سیزدهم و شاید چهاردهم نیز ادامه داشت.
بهرغم ظهور آثار “شگفت انگیز و ارزشمند” سعدی در قرن هفتم، نثر فارسی در دوران حکومت مغول بهشدت آسیب دید. در حالی که دیگر فاتحان “بدوی” ایران یا گرفته بودند که برای فرهنگ، آداب و اخلاق ایرانیان ارزش قائل شوند – یعنی “متمدن” شده بودند – در مورد مغولان نمی توان چنین گفت (ج. 3. صص 166-167). آگاهی مغولان از اهمیت تاریخنگاری و تلاش برای جهتدهی نثر به سوی سادگی و آسانی برای جلوگیری از افول همیشگی نثر در زبان فارسی کافی نبود. از نظر سبک شناسی، عصر مغول مانند یک دورهً میانه بین سبکهای قدیمتر و سبکهای آتی بهنظر می رسد (ص. 185).
مداخلات (متنی) ناشیانه و بیهودهً بسیاری از نویسندگان و کاتبان ( که بیشتر آنان خونویسانی فرهیخته بودند اما در نسخهبرداری وفادارانه از متون دانش اندکی داشتند) بسیاری از متون اصلی را دچار ابهام کرد و به این انحطاط سرعت بخشید (ص. 181). بهار به اختصار از ظهور شاعران درخشانی از جمله حافظ و نیز شکوفایی تاریخنگاری، خوشنویسی، تذهیب، نقاشی مینیاتور، هنرهای تزئینی و معماری در زمان حکومت تیموریان یا می کند (ص. 185). اما او این تحول را، در مورد شعر، حقیقتاً گذرا و سرآغاز هبوط شعر فارسی به ورطهً “پیچیده، مصنوعی و بی روح” سبک هندی می داند. در مورد نثر، بهار با تکیه به طرح روایی خود از انحطاط، نشانههای بیشتری از ابتذال و پیشپاافتادگی میبیند (همان، ص. 208). دورهً تیموریان آغاز زوال بی وقفه در زبان فارسی است که پس از فتح ایران از سوی “مردم وحشی مغول” اتفاق افتاد (صص. 210-221).
پس از دورهً تیموریان، ادبیات فارسی سرزمین های شرقی ایران (یعنی ماوارالنهر و خراسان) بر اثر حملهً شیبانیان ازبک آسیب فراوانی را متحمل شد. ایران از طرف غرب آماج حملههای ترکمن های آققویونلو و قراقویونلو قرار گرفت. در آنسو، عثمانیان قدرتمند قرار داشتند که مطمئناً به خاک ایران طمع داشتند، که در آن زبان فارسی هنوز (بهرغم وحشیگری حاکمان در ماوراالنهر) نابود نشده بود بهار می گوید ساختار علمی و ادبی و اخلاق اجتماعی و فرهنگ عمومی ایران چنان ضعیف شده بود که آمادهً فروپاشی بود (ص. 250). در این مقطع تاریخی خاص (زمانی که ایران از شرق و غرب در محاصرهً ترکمن ها و ازبکهای “نامتمدن” بود، و امپراتوری قدرتمند عثمانی نیز حریصانه منتظر آسیبرساندن به ایران بود)، ایرانیان به خود آمدند (صص. 251-253). جنبش نجات کشور به همت جوانی دلاور با اندیشهها و نقشههای جدید شکل گرفت. این فرد شاه اسماعیل صفوی بود که “دو لانهً زنبورهای موذی” (ازبک ها و ترکمنها) را مهار کرد و “وحدت و استقلال ملی” ایران را به آن باز گرداند (ص. 254). باوجوداین، “نجات” ملت تآثیر مثبتی بر ادبیات بر ادبیات فارسی نداشت. در واقع، در دوران حکومت صفویان، تصوف آماج حملات قرار گرفت و مثلاً مولوی را آشکارا دشنام می دادند (ص. 254). بسیاری از شاعران و نثرنویسان، ایران را به مقصد هند ترک کردند و دربار دهلی در مقایسه با اصفهان، مرکز فارسیآموزی بسیار برتری شده بود (ص. 257).
در طرح روایی بهار، رویدادهای تاریخی مهمی مانند حملات مغول و تیموریان به روشنی مانع پیشرفت “طبیعی” سبک ادبی فارسی شدند، ولی فارسی تولیدشده در هند مغول بود که به طور ویژه تضعیفکننده بود. بهار در جلد نخست سبکشناسی به نقش مهم شیخ ابوالفضل دکنی نویسندهً مغول در گردآوری واژگان فارسی در هند اشاره می کند، اما دربارهً برتری گرایش های بهاصطلاح “فارسی سره” در هند مغول هشدار میدهد (ج. 1، صص 171-173). بهار در بحث مفصل خود دربارهً این موضوع در جلد سوم سبکشناسی مینویسد آنچه مشکل سبک نثر فارسی را در بافت هندی بیشتر میکند این است که نویسندهً فارسی در هند به وضوح می خواهد در انتقال پیام بیشتر خودنمایی کند، در حالی که در واقع چیز زیادی برای ارائه ندارد. نویسندهً هندی که فریفتهً تسلط خود در فن نوشتن استف به بیراهنه رفته و در دام صورت گرایی ناب و تردستی کلامی میافتد (ج. 3، ص 259).
به گفتهً بهار، برخی از محققان هندی که متوجه انحطاط در زبان فارسی شده بودند، تلاش برای اصلاح زبان را آغاز کردند. آثار ادیب و دولتمرد برجسته، شیخ ابوالفضل دکنی، یکی از این اقدامات بود. برخلاف برخی تلاش های معاصر برای تغییر اساسی زبان فارسی، طرح ابوالفضل تغییر سبکشناسی فارسی بودف راهحلی که به گفتهً بهار سرنوشساز شد (صص. 288-289). جانشینان وی که غالباً دانش اندکی از زبان فارسی داشتند، کاری عظیم و پررونق را در واژهنگاری فارسی در هند آغاز کردند که هدرف آن پاک کردن زبان فارسی از کلمات عربی و واردکردن دوبارهً واژگان از اوستا و پهلوی بود. بهار با اشاره به آثاری چون دساتیر، چهارچمن، شارستان، دبستان مذاهب وغیره، کل این طرح فارسیسازی مجدد زبان را که بهطور عوامانه فارسی سره نامیده میشد، یک “فریب” خواند که حتی برخی علامای فاضل و اهل ادب در هند را نیز دچار کرده بود (ص 291).
بهار ادبیات قرن سیزدهم و نهضت بازگشت ادبی در فارسی را “انقلاب ادبی” مینامد (ص 309). تحولاتی که به نهضت “بازگشت” منتهی شد، از بسیاری جهات پاسخی به وضعیت رقتانگیز و انحطاط سبک نثر فارسی بود. از سوی دیگر در دوران قاجار تعدادی متون منثور برجسته چاپ شد. نهتنها نثر “فنی” مبتکرانی مانند قائممقام در این دوره رونق گرفت، بلکه آنچه بهار “نثر ساده و موجز” مینامید، سبکی از نثر که بهویژه پذیرای نگارش اروپایی بود، نیز رواج یافت. (صص. 370 – 371).
به گفتهً بهار، اگر چه نثر فارسی معاصر (بهویژه در روزنامهها و نشریات رایج) فصاحت و ظرافت را نشان میدهد، عمق و ژرفای اندکی دارد (ص 401). به دنبال انقلاب مشروطهً ایران، انقلاب ادبی نیز سرعت گرفت و مطابق با قوانین تحول و پیشرفت، سبکهای نوشتاری ساده، صریح، مستقیم و روان جایگزین پیروی صرف از الگوهای منسوخ گذشته شد. (ص 403). باوجود این، بهار هشدار میدهد که بسیار از اشتباهات دستوری و نحوی که امروزه به نگارش فارسی نفوذ کرده است، تاحدی به این دلیل است که اغلب نویسندگان معاصر برای جداشدن از سبکهای پیشین، به قواعد و هنجارهای مقرر نثرنویسی توجهی ندارند. بنابراین، بهرغم برخی پیشرفتهای ظاهری، انحطاط نثر همچنان ادامه دارد. نثر فارسی رو به زوال گذاشته است، زیرا بعضی از نویسندگان صرفاً از روزنامههای ترکی و اروپایی تقلید میکنند و در نتیجه الگوی عجیبی از کلمات عربی موجود در ساختار ترکی به فارسی نفوذ کرده است. واژههای اروپایی، بهویژه فرانسوی، در نثر معاصر فارسی فراوان یافت میشوند. بنابراین، بهار در پایان طرح خود از سبکشناسی فارسی و به عنوان بخشی از تدبیر روایی بزرگتری که اتخاذ کرده است، مرحلهً بالقوهً دیگری از زوال را در مواجهه با تلاشهای سختکوشانه و مداوم به منظور احیای زبان فارسی معرفی میکند.
3.
زبان فارسی بهمثابه کنشی گفتمانی در قالب نهادی ملی توسعه یافت. از این نظر، سبکشناسی بهار صرفاً تاریخچهای از سیر تحول و تکامل ادبیات منثور نیست، بلکه متنی بنیادی و اثرگذار است در پیدایش رشتهً ادبیات فارسی در حکم نهادی ملی. این اثر در دوران شکلگیری دولت-ملت مدرن ایران بهوجود آمد، هنگامی که مفهومسازی ملی جدید پیرو استقرار سیاسی کشور در دوران پهلوی باقدرتی بیش از پیش شروع به ابراز خود رد. هدف دولت جدید تحمیل وحدت و یکپارچگی بر سرزمینی با تنوع فرهنگی بینهایت بود، تا ملتی واحد را در کالبد دولتی واحد ثبت کند و به دولت-ملتی منسجم دست یابد. ولی دتیابی به یک دولت-ملت متحد مستلزم ایجاد فرهنگی یکپارچه بود که ادبیات نقشی محوری در این فرآیند ایفا می کرد.
رابطهً بهار با نهاد سیاسی دولت ایران بسیار پیچیده بود. با این که موضع سرسختانهً مخالف او در برابر قاجاریان بهخوبی ثابت شده است، قطعاً طرفدار متمرکز سازی دولت پهلوی در زمان رضاشاه نیز نبود. بااین حال، این امر را اقدامی در راه پیشرفت میدانست، یعنی گامی ضروری به سوی تحقق وضع فرهنگی-زیباییشناختیای که در ذهن داشت. باوجوداین، نوشتههای بهار که بهطور صریحتر سیاسی-تاریخی بودند، بهویژه روزنامهنگاری و تاریخ احزاب سیاسی ایران نشان می دهند که وی زیباییشناسی و حوزهً عمومی سیاست را بسیار متحد و یکپارچه با هم می دانست. شاید فرآیند خودسازی مستقل (مفهوم “پرورش”) بتواند همزمان هم برای فرد و هم برای دولت سیاسی اتفاق بیفتد. “پرورش” به معنای توسعهً اقتصادی و سازماندهی سیاسی دولت و “پرورش” به معنای تکامل معنوی و فرهنگی تکتک اعضای جامعه پیوند نزدیکی با هم دارند. در نظر بهار، همچون بسیاری دیگر از اندیشمندان نسل خود، نهاد دولت هرگز یک سازمان صرفاً اجرایی نیست و موضوع فرهنگ نمیتواند از دولت جدا شود. موضوع فرهنگ همواره به مسئلهای برای دولت تبدیل میشود، زیرا شهروندان نیاز به مبنای مشترکی از حساسیت (زمینهً مشترک برای تخیل جمعی) دارند که اتفاق نظر در حوزهً عمومی از آن حاصل میشود.
همزمان با سلطهیافتن حکومت دولتسالار پهلوی، روشنفکرانی پیدا شدند که با نگاهی رمانتیک به آغاز شکوهمند، بر یک روایت فرهنگی انحصاری، معیوب و ناپیوسته و پیشااسلامی فارسی و یک گرهگشایی بالقوه شکوهمند تآکید داشتند. کسانی نیز بودند که از کارآمدی ادبیات دوره اسلامی حمایت می کردند و می کوشیدند تاریخ ادب فارسی را با تمامیت آن در هویت و میراث فرهنگی پیوستهاش در نظر بگیرند. بهار قطعاً جزو گروه دوم بود. وی زیرکانه از افتادن در دام لفاظیهای اسلامستیزانه یا عربستیزانهً برخی از اندیشمندان “مترقی” زمان خود پرهیز می کرد و هرگز عرفان اسلامی را به عنوان مسئلهای ضدروشنفکری یا منسوخ رد نمی کرد. بهار نمی خواست به سنت ادبی آسیبی بزند. از اینرو، برای استقرار و تثبیت وضع مناسب حال حاضر، سعی کرد از سلسلهمراتب گذشته، یعنی تاریخ ادبیات فارسی، به عنوان رابطهای بینظیر و میانجی بین دو حوزهً بهظاهر ناهمخوان، به طور راهبری استفاده کند.
بهار ترقی زبان و ادب فارسی با توجه دولت و مردم ایران به ترویج فارسی در ارتباط میدید. برای شکل گیری و تثبیت زبان فارسی در قالب یک نهاد ملی فراگیر، حکومت سیاسی غالب باید عناصری از اشکال باقیمانده از میراث ادبی غنی فارسی و گنجینهً فرهنگی باشکوه ملی را بهطور مؤثری برگیرد و دوباره ترکیب کند. سبکشناسی از برخی جهات، تلاشی برای مشروعیت بخشیدن به این ایدئولوژی یا گفتمان بزرگتر است. باوجوداین، از آنجا که دولت-ملت امروزی ذاتاً محدود و محدودکننده است، هر چقدر گنجینهً فرهنگی گذشته (با همهً عظمت آن) بینهایت و باشکوه باشد، طراحی امروزی آن ممک است، ناگزیر، گزینشی باشد.
براساس روایت بهار از پیدایی سبکشناسی، سال 1312 که مدت کوتاهی را در اصفهان در زندان بهسر میبرد، نگارش این اثر را با هدف مطالعهً پیشرفت زبان فارسی از دوران باستان تا به امروز آغاز کرد. در ابتدا، وی مقالهای کوتاه در این زمینه به مجلهً باختر ارسال کرده بود. پس از آن از سوی وزارت فرهنگ به عضویت در دانشسرای عالی (دانشگاه تربیت معلم بعدی) دعوت شد که آنجا چند سال به تدریس سبکشناسی فارسی پرداخت. با افتتاح دورهً دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تازهتآسیس تهران – که بهار از تآسیس آن به ادامی سرنوشتساز در تاریخ ایران معاصر یاد می کند – وزارت فرهنگ در برنامهً آموزشیاش سمت آموزگار درس سبکشناسی را به بهار اعطا کرد. سال 1318، وزارت تصمیم به بهبود و ارتقای دورهً دکتری گرفت. نیاز به کتابی خوب با موضوع سبکشناسی بسیار احساس میشد، کتابی که مورد استفادهً همهً دانشپژوهان و دانشجویان مقطع دکتری زبان فارسی باشد. از آن جا که بهار نویسنده نیز بود، بار دیگر از او خواسته شد تا این نیاز را برطرف کند. او وی خواسته شده بود که بهطور مجزا به نثر و نظم بپردازد و در وهلهً اول بر ادبیات مثنور فارسی تمرکز کند. بهار طی دو سال توانست اثری سهجلدی را که در حقیقت حاصل سی سال مطالعه، پژوهش و آموزش سبکشناسی به زبان فارسی بود، به پایان برساند.
استقرار و حرفهای سازی ادبیات در اقتصاد بزرگتر نظام فرهنگی آشکارا با تکفیک نقشها و خودمختاری حرفهای در جامعهً ایران مرتبط بود که منجر به تشکیل نظام آموزشی مدرن، با مربیان آموزشدیده، خطمشیهای حرفهای، برنامههای آموزشی و آزمونهای مخصوص قه خود شد. این روند با رشد بازار کتاب و افزایش سریع سواد عمومی بیشتر تقویت شد. بهار در مقدمهً کتاب می گوید دیگر مطالعهً مبانی زبان عربی، پژوهش ناکافی در ادبیات فارسی و تآکید بر قواعد ناقص دستور زبان و تاریخ زبان را نمی توان “دانش پژوهی” در فارسی نامید. بهار مدعی است که ادبیات ایران اکنون بسیار گسترش یافته است. “ادیب” دیگر کسی نیست که منحصراً بر دانش خود از ادبیات و فرهنگ سنتی تکیه کند. یک “ادیب” واقعی شخصی است که بهطور همزمان به روششناسی “علمی” ادبی سنتی و مدرن تسلط داشته باشد. بهار تلاش های پیشگام پروفسور هرتسفلد، فیلولوژیست آلمانی را ستایش میکند که روش شناسی جدیدی را در مطالعهً زبان های ایران باستان معرفی کرد، اما بدیهی است که او ]بهار[ دانشکدهً ادبیات دانشگاه تهران را بهترین بازتاب ادبیات سنتی و روشهای جدید دانشپژوهی میداند.
تا جایی که به سبکشناسی فارسی مربوط میشود، در تثبیت زبان فارسی به منزلهً حوزهای از دانشپژوهی، توجه به قاعدهً تحول اجتنابناپذیر زبان، موضوعی بسیار جدی است، زیرا زبان و ساختار آن را در برابر آنچه بهار هجومهای “غیر طبیعی”، “ویرانگر” و “بیگانه” میخواند، حفظ می کند. بهار معتقد است که این حفاظت باید از طریق “میهن پرستی” و “نشر دانش” حاصل شود و شامل اقداماتی باشد که اساساً نهادیاند، مانند تهیهً دستورزبان کامل و صحیح زبان، گردآوری واژگان و اصطلاحهای مرجع، تولید آثار منظوم و نثر، تآسیس یک فرهنگستان مدرن، آموزش و حمایت فعال از شخصیتهای برجستهً ادبی و استادان زبان، و در نهایت، چاپ و نشر کتب در موضوعات مختلف (صص 226-227).
4.
ادبیات و پژوهش ادبی در زبان فارسی برای این که نهادی مؤثر باشد ناچار شد در اوایل قرن بیستم به موارد زیر توجه نشان دهد: باستانشناسی و تبارشانسی مناسب، هنجارها و قواعد شعری، معیارهای داوری زیبایی شناختی، ارزیابی انتقادی، تفسیر حساس و متفکرانه، ترتیب سلسهمراتبی آثار و نویسندگان ثابت رسمی، و طبقهبندی ژانرها و رشتههای تثبیتشده، قالبها، مضامین، روابط، پیکربندیها، دورهها، سبکها و جز آن. مفصلبندی ادبیات در فارسی بهعنوان یک حوزهً یادگیری مستقل، خودکفا و خودتنظیمکننده، بیتردید در مذاکرهای دائم با گفتمام سیاسی، استراتژیهای قدرت و اشکال اقتدار بود. نهتنها تاریخ ادبیات فارسی، بکله مطالعهً ابزاری “علمی” و بهظاهر صرفاً آموزشی مانند سبکشناسی، در رشتهً عملی ادبیات، از تآثیر چنین مذاکرهای مصون نمانده است. بنابراین، تآکید بر پیدایی زبان فارسی بهمنزلهً رشتهای از دانشپژوهی مستلزم تحلیلی نهادی است. زمان آن رسیده است که به روابط گفتمانها و نهادها، سیاستهای نهادی در تفسیر ادبی، و نقش نهادها در تشکیل، حفظ و بازتولید قواعد ادبی و فرهنگی و سنجههای ارزیابی و آفرینش، توجه شود.
منبع ترجمه:
“نهادشناسى ادبيات فارسى و تبارشناسى سبك شناسى بهار”
مترجم: مسعود فرهمندفر
در دفتر مقالات با عنوان:
ادبيات، فرهنگ و جامعه، گردآورنده و ويراستار: مسعود فرهمندفر
تهران: نشر مرواريد، ١٤٠١ هجرى خورشيدى، صص ٢٣-٤٢
منبع اصلی مقاله:
“The Institution of Persian Literature and the Genealogy of Bahar’s Stylistic,” British Journal of Middle Eastern Studies, vol. 31, no. 2(2004), pp. 141-152