اوکتاويو پاز و چهار شعر در مورد افغانستان

اوکتاويو پاز (تولد در سال 1914 و مرگ در سال ۱۹۹۸ م) شاعر و ديپلومات، نويسنده و مقاله نويس مکزيکى بود.
اوكتاويو پاز براى بار اول به حيث يك ديپلومات خورد رتبه مكزيكى در سال ١٩٥١ ميلادى وارد جمهوريت تازه هند شد. بعد از شش ماه از هند دوباره به مكزيكو رفت. وى در سال ١٩٦٢ م دوباره به هند برگشت که نه تنها به حيث سفير مكزيكو در هند شد بلكه همچنان مسئول (سفیر غیر مقیم) افغانستان، نيپال ( در آنزمان سيلون) و پاكستان بود. او شش سال درين پست ماند و سفر هاى متعددى درين کشور ها داشت و در اين زمان به مطالعه در مورد هنر، دین و زبان ها و فلسفه هند و منطقه پرداخت. وى در سال ١٩٦٨ از مقامش به دليل اينكه دولت مكزيكو دست به كشتار شاگردانى زد كه عليه بازى هاى المپيك در شهر مكزيكو به تظاهرات صلح آميز پرداخته بودند، استعفا کرد.
حاصل زندگى پاز در سال هاى كه در هند گذراند كتاب هاى متعددى در مورد بوديسم و هندويزم و كتاب هاى در مورد فلسفه، فرهنگ و هنر در هند است. با آنكه اين آثار پاز در باره هند و منطقه بسيار مهم است ولى وى اين كتابهايش را فقط يك پاورقى ميدانست براى اشعارش. اشعار پاز را بسيارى ها گزارشى از قرن آشفته ما ميدانند و يك مقطعى كه شرق و غرب با هم ديدار ميكنند.
می گویند که کار های پاز متاثر از ایدیالوژی های مختلف است از جمله مارکسیزم، سوریالیزم، اگزیستنسیالیزم، بودیزم و هندویزم.
اوکتاويو پاز چهار شعر راجع به افغانستان دارد که در مجموعه ی “ یک حکایت از دو بوستان، A Tale of Two Gardens “ چاپ شده که وی در سال های ۱۹۵۲ – ۱۹۹۵ م در هند سروده است. این چهار شعر راجع به افغانستان عبارت اند از:
شادى در هرات
شارج تپه [پلخمری]
گذر تنگ غارو
و
باد از همه نقطه های پرکار
( سه شعر ازین چهار شعر از همين قلم ترجمه شده و در مجموعه ی “در بيشه ی انديشه ها” به چاپ رسيده است.). درینجا این ترجمه ها با یک باز نگری شده است. شادی در هرات توسط شاعر گرامى نوذر الياس ويرايش شده است. شعر چهارم تازه ترجمه شده و در جایی چاپ نشده است.
اوكتاويو پاز جوائز متعددى را برده. وى در سال ١٩٩٠ برنده جايزه نوبل در ادبيات شد. اوکتاويو مدتی در انگلستان و فرانسه و ايالات متحده زندگی کرد و بعد در سال ۱۹۷۱ دوباره به مکزيکو رفت. او در مصاحبه ای در مورد اشعارش گفت:
“من زمانی که يک شعر را می نويسم، مثل خلق يک شی يا يک آرگانيزم است که کامل و زنده است، چيزی که زنده بودنش کاملاً جدا و مستقل از من است”.
سبک اشعار اوکتاويو پاز اکثراً “فرا واقع گرايی” (سوررئاليسم) است ولی وی اشعار زيبای ايراتيک (به تلفظ انگليسی) زياد دارد و در اين سوژه استاد است. وی می گويد که عشق يک پديده و اختراع غرب است ولی ايراتيسم (ايراتيسيزم) يک پديده انسانی و جهانی است.
شادی در هرات
———————
بدون طرحی
اینجا آمدم
و اکنون این سطور را می نویسم:
یک مسجدِ زنگاری رنگ
شش منارهی بیسر
دو یا سه آرامگاه
یادگارهای شاعری عارف
و نام های تیمور و خانوادهاش.
من با بادهای صدروزهیی رو در رو شدم که تمام شبهایم را با سرمهریگ، آلود
پیشانیام را، آزرد
و پلکهایم را سوزاند.
بامدادان:
پراگنده شدنِ پرندهگان
و زمزمهی روندهی آب
(آبی که طعم خاک میداد.)
در میانِ سنگریزههای هموار
که جاپای دهقانان است.
هلهله و نجوا در دشت و صحرا
پدیدار شدن و ناپدید گردیدن گردبادِ زرد و خاکستری چرخان،
به سانِ افکارم!
در اتاقهای هوتل و در تپههای بیرون:
این خطه، این گورستانِ اشترکان را
همانندِ سیماهای فشردهی بهمریخته
همیشه در خاطر دارم.
آیا باد
این خدای ویرانی
یگانه آموزگارِ من است؟
فرسایشها:
نمودارهای فرسودهگی
بیشتر و بیشتر میشوند.
در آرامگاهِ صوفی
بر تنهی درختِ کهنسالِ خشک
من هم میخی عمیق کوبیدم
نه چون دیگران به خاطرِ دفعِ نگاهِ بد
بلکه جهتِ مخالفت با خودم.
(زیرلب چیزهایی گفتم که باد آنها را با خود برد.)
یک روز پس از چاشت
تپهها ایستاده برجای، یکی شدند با هم
و سپیدارها، پایکوبان، کوچیدن را آغازیدند
و آفتاب تلالو کرد بر روی کاشیهای لعابدار
و بهارِ ناگهان!
در باغ زنانه
فراز آمدم بر گنبدِ فیروزهیی
منارهها خالکوبی شده بودند با نمودهایی فراتر از واژهگان و معناها
خطوطِ کوفی خوانا بود
من عینکِ شهودی نداشتم
و اشکالِ پرتابشده را ندیدم
تا زمانیکه آن نمودها، با وضوحِ غیرمتحرک، در وحدت الوجودِ صوفیانه، محو گردیدند.
من سرنکشیدم اشباع را در تهیوارهگی
تنها آسمانِ آبی را نگریستم و تنوع سایهآبیها را
و سپیدارها را: سبز، سپید
و بر فرازِ درختِ ناژو: بیشتر هوا، هوا و کمتر پرندهیی
و فقط یک تا مینای ابلق!
من جهانِ در حالتِ مراقبه را، به نظاره نشستم
و پدیدارشدنها را دیدم
و آن نیم ساعت را
کمالِ وحدتِ مطلق
نامیدم!
شارج تپه
————
تپه ی گرسنه:
چون شير، پهن نشسته
و به رنگ ِ پرخاشگر
چرم گونه و بی مو
قبرغه هايش در زمين
منظم
با نظم عجيب.
انبوه سنگ های زمخت:
قبرستان “هُن هاى سپيد”.
گاهى،
در میان آنهمه مرگ:
دفعتاً صداى بال آبى یک پرنده
تنها نعمت.
يادداشت شاعر:
باستانشناسان فرانسوى در شارج تپه، بين راه پلخمرى و قندوز قبرستان هُن هاى سپيد (White Huns) را كشف كرده اند. هُن هاى سپيد، كه در قرن چهار و پنج ميلادى [سه صد سال قبل از اسلام] كوچى وار زندگى ميكردند باعث از بين رفتن تمدن بوديست هاى يونانى-ايرانى از باختريا [بلخ امروزى] تا گندهارا [پيشاور امروزى] شدند و همچنان در شمال هند نقشى در سقوط امپراطورى گوپتا داشتند.
[پايتخت هُن هاى سپيد قندوز امروزى بود.]
گذرِ تنگ غارو
——————
زمينِ زخمی:
زمستان با تمام نیرویش
نشانش را گذاشته روی زمين
بهار، لباس خارين به تن داشت.
کوه، پر از سنگ زرورق
و بز های سياه
راه ميروند در خواب
زير سم هاى شان سنگ های سليت
برق زنان
شوم و ترسناک.
آفتاب، ايستاده ميخکوب
در زخم بزرگ ِسنگ
مرگ فکر ميکند، در باره ما.
باد از همه نقطه های پرکار (۱)
[بازار و دریای کابل]
زمان بی حرکت ایستاده
کوه های کهنه و پر از برف
از آغاز زمان اینجا بوده
ولی باد ها تازه تولد شده
و همیشه جوان
بازار رنگ هایش را پرتو افشانی می کند
مانند نور و گرد
و آسیابی از صدا!
زنگ ها موتر ها رادیو ها
صداى سنگی چهار نعل خرانِ تیره رنگ
و موسیقی و جار زدن های بلند
در هم تنیده
با ریش تاجران
نور بلند بازار
با ضربات چکش تراشیده شده
و گریه و ناله ی پسران
در پاکسازی سکوت
منفجر می شود
در کنار رودخانه ی شکنجه شده
شاهزاده گان ژنده پوش
در نماز شاش و دعا اند
زمان بی حرکت ایستاده
[پاریس]
بند های سیل زمان باز می شود
و روز جاری می شود
عقیق
پرنده ی كه افتاده
در بین دو جاده در حوالی پاریس
دختر است
عقب نگه داشته شده
در کناره ای از پرتگاه نگاه ها
اگر آب آتش است
شعله
خیره کننده است
در مرکز ساعت مدور
یک اسپ قرمز
يک جریانی است از جرقه های آتش
یک دختر واقعی
در بین خانه ها و مردم
پیچ اندر پیچ
حضور چشمه ای است از واقعیت
ولی من به غیر واقعیت هایم نگاه کردم
دستش را در دستم گرفتم
با هم گذر کردیم
چهار گوشه را، سه بار
چون قبایل شناور انعکاس ها
و ما باز گشتیم به روز آغازین
[میسور، هند]
زمان بی حرکت ایستاده
امروز ۲۱ جون، آغاز تابستان است
دو یا سه پرنده
باغ را می سازند
تو کتاب می خوانی و شفتالو می خوری
روی تخت سرخ رنگ
برهنه
مانند شراب در جام بلورین
و شعر می خوانیم:
“خیل بزرگ زاغان” (۲)
برادران ما در سانتو دومینکو مُردند
و “اگر گلوله می داشتیم – شما مردم این جا نبودید” (۳)
ما ناخن هایمان راجویدیم تا آرنج
در باغ تابستانی قلعه ی سلطان تیپو (۴)
جایی که سلطان نهال مخالفت را نشاند
و بعد شیشه های خورد شده را
برای افسران زندانی انگلیسی تقسیم کرد
و امر کرد تا خود را ختنه کنند
و پوست آنرا نوش جان
این قرن
خود را آتش زده در زمین ما
آیا سازنده گان کلیسا های بزرگ و اهرام
با دستان سوخته ی شان
خانه های شفاف خود را
با نور این آتش
بالا خواهند کرد؟
[داتيا، مدهیا پرادیش]
زمان بی حرکت ایستاده
خورشید بین سینه هایت به خواب رفته
پوشش قرمز، سیاه و سپید است
نه سیاره و نه جواهر
میوه
نام شماست
خرما
داتیا (۵)
قلعه ی برای زیستن نه
با لکه های سرخ
در سنگ های سخت
در دهلیز ها
برنده ها
زینه ها
اتاق های ویرانه برای گژدم ها
و تکرار پژواک ها
کار های ظریف و شهوانی یک ساعت
فرا تر از زمان
که از آن عبور می کنید
در ايوان هاى سكوت زا
در بعد از ظهر هاى بى رحم
شالی از خار روی شانه هایت
اگر آتش آب است
تو یک قطره ی روشن استی
دختر واقعی
شفافیت جهان
[سالنگ، بلخ و آمو]
زمان بی حرکت ایستاده
کوه ها
و ربع ی از آفتاب
مخلوطی از برف دایمی و خاک، سنگ شده، با رنگ زرد
باد تازیانه می زند
دیدنش درد آور است
آسمان پرتگاه عمیق تر است
تنگی گذرگاه سالنگ
ابر های سیاه روی سنگ های سیاه
مشتی از خون
به در های سنگی می خورد
تنها آب انسان است
درین پرتگاه های تنهایی
و تنها چشمانت با آب انسانیت
پائین آنجا
در آن شکاف
تمنا با دو بال سیاهش وجودت را تسخیر کرده
چشمانت باز و بسته می شوند
حیوانات درخشان
پائین آنجا
دره ای گرم
موجی که کش می کند و می شکند
پا هایت را
غوطه ور در سپیدی
کفِ بدن های ما رها شده
زمان بی حرکت ایستاده
راهب، مقبره ی پیر را آبیاری کرد
رویش به سمت درخت توت
ریشش سپید تر از ابر
در کناره ی نهر خروشان
تو نام مرا تکرار می کنی
با پراگنده گی هجا ها
مرد جوانی با چشمان سبز رنگ
برایت اناری هدیه داد
در کنار دیگر دریای آمو
دود از کلبه های روسی بلند شد
صدای توله اوزبیک
دریای دیگری بود نامرئی و واضح تر
مرد قایقران
در روی قایق مرغ حلال می کرد
دشت ها و زمین های اطراف
مانند کف دست ِ باز است
خطوط اش
نشانه ی الفبای شکسته
استخوان های گاو در چمن زار
باختر
مجسمه ی متلاشی شده
توانستم چند نام را جمع کنم
از بین خاک ها
با چند هجای افتاده
دانه های انار سوخته
قسم می خورم که زمین و باد است
در چرخش
روی استخوانهایت
زمان بی حرکت ایستاده
شب با درختانش پائین می آید
شب ِ حشرات برقی و جانوران ابریشمی
شب ِ علف های که مرده گان را می پوشاند
تلاقی آب های که از راه دور می آیند
خش خش کنان
جهان ها پراکنده شده اند
دنیایی می افتد
بذری شعله ور می شود
هر کلمه می تپد
من صدای تپش ترا در سایه می شنوم
معمایی به شکل ساعت ریگی
زن در خواب است
فضا – فضا های زنده گی
جوهر و روان ِجهان
ماده ای مادری
همیشه از خود پاره می شود
همیشه در رحم خالی تو می افتد
جوهر و روان ِ جهان
مادر قبایل کوچی
از آفتاب و از انسان
[شمال پاکستان و لاهور]
فضا می چرخد
زمان بی حرکت ایستاده
در بام ِ جهان
شیوا و پارواتی نوازش می دهند همدیگر را (۶)
هر نوازش به اندازه یک قرن
برای خدا و انسان
زمانِ یکسان
یک پرتاب بی پروا و یکسان
لاهور
دریای سرخ و قایق های سیاه
دختر ِ ِ بدون کفش
بین دو درخت تمر
و با نگاه ی نا گذرا
تپیدن ِ یکسان
مرگ و تولد
یک دسته از سپیدار ها
آویزان در بین آسمان و زمین
آنها لرزشی از نور اند بیشتر از لرزش برگ ها
آیا بالا می روند
یا پائین می افتند؟
زمان بی حرکت ایستاده
بر ایام کودکی ام باران می بارد
باران می بارد در باغی که تب دارد
گل های سنگ چقمق درختان ِ دود
روی برگ انجیر قایق می رانی
روی ابرو ام
باران ترا تر نمی کند
تو شعله ی آب استی
قطره ی روشن و شفاف آتش
روی پلکانم می لغزی
من به غیر واقعیت های خودم نگاه می کنم
عین روز آغاز می شود
چرخ فضا
جهان ریشه هایش را به هم می پیچد
جسم های ما
کش می شود
وزنش نه بیشتر از سپیده دم
(۱) اوکتاویو پاز در مورد این شعرش که آنرا در سال ۱۹۶۵ سروده، گفته است که این شعر «واقعیت های متمایز را هم زمان بررسی می کند.»
(۲) شعر روبین داریو از مجموعه ی “سرود های زنده گی و امید”.
این شعر در زمان مداخله امریکا در جمهوری دومینیکن سروده شده است.
(۳) این جمله را به جنرال انایا ارتباط می دهند زمانی که پلازای چوروبوسکو [در شهر مکسیکو] را به جنرال سکات در حمله امریکا به مکسیکو تسلیم کرد. سال ۱۸۴۷ م.
(۴) سلطان تیپو (Tipu Sultan)، سلطان فتح علی خان تیپو (۱۷۵۰ – ۱۷۹۹) مسلمان مبارز اهل میسور بود.
[برای معلومات بیشتر مراجعه کنید به وب سایت:]
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D9%BE%D9%88_%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86
(۵) داتیا -قصر قلعه مانند در شهری به همین نام که دور شهر دیوار است در مدهیا پرادیش، هند. این قصر در پیش آمده گی زمین سنگلاخ با برج های بلند اعمار شده است. یکی از بهترین آثار معماری قرن ۱۷ م اسلامی هند است. صاحب این قصر قبل از آنکه در قصر سکونت کند کشته شد و در این قصر هرگز آدمی زنده گی نکرد فقط شب پره ها و مار ها وگژدم ها.
(۶) Shiva و Parvati دو خدای هندو که به هم پیوستن شان نیروی مرد و زن را تعادل می بخشد.
پاز در سال های ۱۹۸۴ و ۸۵ دوباره هند رفت. در سال ۱۹۹۵ کتاب کوچکی از اشعار کوتاه (کاويا kavya) را از زبان کلاسیک سانسکريت در کتابی به نام “در چراغ هند” گزارش داد. اینک ترجمه از چند شعر كوتاه از سانسكريت (کاويا) توسط پاز که من آن ها را کوشش نموده ام از انگليسی به فارسی برگردانم:
خيال در لب درياچه
————————-
زلفانش را تکان داد
و آشفته گی حلقه ى موهايش
قطره های الماس روشن را ميپاشيد
در هر سو
نيم نگاهی کرد
به تازه گی و نموی بدنش
تکه ای چسبيده بود در تنش
خيس و شفاف
خم شد و با نگاهی کوتاه
از آب بيرون شد
روى ساحل با ريگ هاى نرم
بهوجيا-ديوا
نخستين ديدار
——————-
خواهش و تمنا او را جلو می برد،
بی اعتمادی او را عقب می راند؛
مانند پرده ابريشمی كه در باد،
جلو مى رود و عقب.
اعتماد: گيچی
——————
در کنار بستر
دکمه ها خود به خود باز شدند،
لباسم به يک تار بند بود و لخزید تا کمرم.
تنها چيزی که می دانم: من در آغوشش بودم
به خاطر نمی آورم، چه و کی بوديم
و چهکرديم و چه گونه.
خانم ويکاتانيتامبا
آيندگان
———
مسلح با قوانين و فرمان هايشان،
محکوم می کنند نوشته هايم را.
من برای آنها نمی نويسم،
مگر برای آن روح دو گانه ی خودم،
آنکه فردا تولد خواهد شد.
زمان دراز است و جهان پهناور.
بهاوابهوتی